۱۳۸۷ فروردین ۱۱, یکشنبه

جایگاه مهندسی صنایع در مقایسه با مدیریت و سایر رشته ها

به عنوان یک مهندس صنایع ، یک مدیر اجرایی و یک مدرس دانشگاه، در موقعیت های مختلفی مواجه با مقایسه رشته مهندسی صنایع با مدیریت (و بخصوص گرایش های مدیریت صنعتی و MBA ) بوده ام.
در مواقعی با دانش آموخته های تحصیلات تکمیلی رشته مدیریت صنعتی برخورد داشته ام که مدعی اند که می توانند دروس تخصصی رشته مهندسی صنایع را تدریس کنند چون کارشناسی مدیریت صنعتی همان کارشناسی مهندسی صنایع است !
در مواقعی یک کار را به یک کارشناس مهندسی صنایع ارجاع داده ام اما گفته است که "من مهندس صنایع هستم و نه مهندس کامپیوتر ! "
مهندسین صنایعی را دیده ام که متمرکز بر یک فیلد تخصصی(نظیر ساخت و تولید یا کامپیوتر) شده و بیشتر به یک کارشناس آن فیلد تخصصی شبیه ترند تا یک مهندس صنایع !
در مواقعی نیز با مهندسین صنایعی مواجه شده ام که فکر می کنند با وجود آنها ، مدیریت صنعتی ، دیگر جایی برای اظهار وجود ندارد و مهندسین صنایع می توانند از پس هر کار مدیریتی برآیند.

اولین کاری که باید انجام دهیم ، انتخاب مبنای مقایسه است. یک مبنای اصولی برای مقایسه جایگاه رشته های مختلف ، مقایسه دروسی است که دانشجویان هر رشته می گذرانند. مبنای دوم ، بررسی نیاز سازمان ها به تخصص ها و دیدگاههای مختلف است. من سعی می کنم از هر دو مبنا استفاده کنم.

واقعیت این است که مهندسی صنایع ، بازوی اجرایی مدیریت برای بهبود سیستمها است. مدیریت یک دید کلان نسبت به همه وجوه یک سازمان دارد (نظیر مالی و حسابداری، بازاریابی و فروش، تولید، منابع انسانی و...) که مهندسین صنایع چنین دیدگاه جامعی را ندارند. به عبارت دیگر ، مهندسی صنایع ، به عنوان پلی بین مدیریت و رشته های فنی عمل می کند. به همین دلیل است که در رشته مدیریت ، با ابزارها و تکنیک هایی آشنا می شوند که مهندسین صنایع آنها را خیلی عمیق تر مطالعه می کنند و از طرف دیگر ، مهندسین صنایع ، دروس فنی (نظیر فیزیک ، استاتیک ، مقاومت مصالح ، علم مواد ، روشهای تولید، مبانی برق ، شیمی عمومی ، برنامه نویسی کامپیوتر، نقشه کشی صنعتی و ...) را می گذرانند تا بتوانند با کارشناسان رشته های فنی ، ارتباط برقرار نمایند؛ در حالی که دانشجویان رشته مدیریت ، چنین دوروسی را پاس نمی کنند. مهندسین صنایع ، برخی دروس مدیریتی( نظیر اصول مدیریت ، اصول حسابداری ، اقتصاد خرد و کلان) را می گذرانند تا بتوانند دیدگاه هزینه-فایده و اقتصادی را بدست آورند.
مهندس صنایع ، کسی است که بتواند حرکت بین کل و جزء را انجام دهد. یعنی از یک طرف ، یک مهندس صنایع باید بتواند همانند یک مدیر ارشد به موضوعات بنگرد. نگرش مدیریت ارشد به هر موضوع عمدتاً از دیدگاه هزینه-فایده و ارتباط آن با سایر وجوه سازمان است. مهم است که مهندسین صنایع بتوانند چنین دیدگاهی داشته باشند. گفتن این موضوع بسیار ساده و عمل کردن به آن بسیار مشکل است.
یک نقطه ضعف رشته های تخصصی ، محدود نمودن نگرش افراد است. یکی از این محدودیتها ، عدم توجه علمی و جدی به هزینه-فایده در تصمیم ها و طراحی ها است. معیار مورد نظر آنها برای موفقیت ، It works است. یعنی اگر سیستم طراحی و اجرا شده توسط آنها کار کند، خود را موفق می دانند. به عنوان مثال ، یک مهندس کامپیوتر ، متمرکز بر طراحی و ساخت نرم افزاری است که "کار کند" و یا حداکثر ، برتری های فنی داشته باشد اما کمتر آنرا از دیدگاه هزینه-فایده تحلیل می کند. بنابراین یکی از وظایف مهندسین صنایع در پروژه های نرم افزاری ، داشتن دیدگاه هزینه-فایده است.
اعتراف می کنم که در تجربیات کاری خود ، گاهی اوقات من نیز محدود به معیار It works شده ام و اکنون نزد خودم ، این موارد را به دلیل برآورده نکردن انتظار سازمان و مدیر ارشد در داشتن دیدگاه هزینه-فایده ، تجربیاتی شکست خورده تلقی می کنم.

از طرف دیگر ، مهندسین صنایع باید بتوانند به میزانی دانش تخصصی در زمینه فعالیت خود کسب نمایند که توان برقراری ارتباط با متخصصین رشته های دیگر (نظیر کامپیوتر ، مکانیک ، عمران و ...) را دارا باشند. کسانی که تجربه کاری دارند ، این موضوع را احتمالاً تجربه نموده اند و با مواردی برخورد کرده اند که بچه های رشته های دیگر ، مهندسین صنایع را به دلیل نداشتن تخصص در زمینه فعالیت سازمان ، به سخره گرفته اند و یا سرکارشان گذاشته اند یا حداقل جدی نگرفته اند.
از این دیدگاه ، ضعف مهم مهندسین صنایع ، نداشتن دانش تخصصی کافی است.

حرکت بین جزء و کل (یا به عبارت دیگر در حد فاصل مدیریت و رشته های فنی ماندن) کاری بس مشکل است. برخی کل نگر شده و دوست دارند مدیر شوند که در این صورت باید سایر جنبه های دانش مدیریت را نیز کسب نمایند تا طبل غازی نشوند. برخی نیز جزء نگر شده و روی یک فیلد متمرکز می شوند. شاید به دلیل مشکل بودن ایفای چنین نقشی است که برخی از کشورها و دانشگاهها ، عطای داشتن رشته ای با محتوای مهندسی صنایع را به لقایش بخشیده اند و آنرا بین رشته های مختلف، تقسیم نموده اند.

یک راه حل ، افزایش دروس اختیاری مهندسین صنایع است تا بتوانند با توجه به علاقه خود ، یک زمینه تخصصی را انتخاب نموده و در آن زمینه ، دانش بیشتری کسب نمایند.
راه حل دیگر ، افزایش سطح و عمق مطالبی است که در دروس مهندسی صنایع ارائه می گردد. به دلیل کاهش سطح و عمق مطالب است که رشته مهندسی صنایع را به رشته ای آسان (بخوانید گلابی) تبدیل نموده است. در حالیکه اگر مهندسین صنایع بخواهند دانش تخصصی کافی کسب نمایند، کاری بس مشکل خواهند داشت و کسی ، رشته مهندسی صنایع را گلابی نخواهد نامید. به عنوان مثالی از تجربیات شخصی و عملی خود می توانم دروس MIS ، کنترل کیفیت ، کنترل پروژه و برنامه ریزی تولید را نام ببرم.
با آنچه که در درس کنترل پروژه در بسیاری از دانشگاهها ارائه می شود ، دور از انتظار نیست که در دانشگاه متهم به رشته گلابی شویم و در سازمانها نتوانیم انتظارات مدیریت ارشد را برای بهبود و جاری نمودن دیدگاه هزینه-فایده و بهینه سازی در تصمیمها، برآورده نماییم و رشته های دیگر نیز مهندسین کنترل پروژه را با دادن اطلاعات غلط یا جدی نگرفتن ، سر کار بگذارند. آنچه اغلب مهندسین صنایع ما از دانش کنترل پروژه با خود از دانشگاه به سازمان ها می برند، در موارد زیر خلاصه می شود:
درخواست WBS پروژه با سؤال از مهندسین و بخش های مختلف سازمان
دریافت روابط پیش نیازی بین فعالیتها و زمان آنها
ترسیم گانت چارت و پرینت رنگی آن و ارسال آن برای بخش های مختلف
پرسیدن درصد پیشرفت و بروزآوری گانت چارت
از دیدگاه سایر رشته های تخصصی ، آنچه مهندسین صنایع از کنترل پروژه بلدند ، در 10 روز قابل فراگیری است ! از دیدگاه مدیریت ارشد نیز مهندسین صنایع نمی توانند بهبود و تحولی را ایجاد کنند !
اما چنانچه مهندسین صنایع بخواهند در کنترل پروژه موفق باشند باید سطح و عمق دانش خود را در این زمینه گسترش دهند. منظور از سطح این است که مهندسین صنایع باید دیدگاه مدیریت پروژه داشته باشند. یعنی با موضوعاتی از قبیل Project Initiation , Project Charter, Kick Off Meeting ، Scope Management ، Procurement Management ، Risk Management ،Configuration Management و ... آشنا باشند.
از نظر عمق نیز منظور این است که مثلاً دانش مهندس صنایع از WBS در چند جمله خلاصه نشود. اغلب، آنچه مهندسین صنایع از WBS در دانشگاه می آموزند (البته اگر بیاموزند! ) این است که WBS ، ساختار شکست فعالیتها را به صورت درختی ارائه می کند. بنابراین در عمل نیز چیز زیادی برای گفتن در این زمینه ندارند. اما آنچه مهندس صنایع باید به خوبی بداند ، انواع مختلف WBS ، تأثیرات متقابل بین WBS و روش برنامه ریزی و کنترل پروژه ، روش های اعتبارسنجی WBS و ... است. فقط در این صورت است که کارشناسان رشته های دیگر ، نیز مهندسی صنایع را جدی گرفته و احساس می کنند با یک رشته کارشناسی طرفند که طی 10 روز قابل فراگیری نیست.
یکی دیگر از اشکالات اغلب ما مهندسین صنایع این است که از ترکیب دانش خود در زمینه های مختلف ، به خوبی استفاده نمی کنیم. به عنوان مثال ما اغلب تصور می کنیم فقط اگر مسئول کنترل پروژه در یک سازمان شدیم ، باید از آنچه در زمینه کنترل پروژه فرا گرفته ایم ، استفاده نماییم اما واقعیت این است که بسیاری از فعالیت های ما در سازمانها و حتی در زندگی شخصی خود ، به صورت پروژه قابل تعریف بوده و باید از دانش خود در کنترل پروژه برای انجام بهتر آنها استفاده نماییم.
بنابراین جایگاه مهندسی صنایع و مدیریت صنعتی ، یکسان نیست و اینها حلقه های به هم پیوسته یک زنجیر هستند.

۱۳۸۷ فروردین ۳, شنبه

هدیه

چندی پیش ، کتابی را مطالعه نمودم با عنوان "هدیه" نوشته اسپنسر جانسون معروف. رویکرد این کتاب نیز همانند بسیاری دیگر از کتابهای این تیپی ، داستانی است. یعنی نویسنده ، مطالب و نکات خود را در قالب یک داستان بیان می کند. گزیده هایی از این کتاب را به عنوان هدیه (نوروزی) ارائه می کنم.
انسان در کودکی ، معمولاً در زمان حال زندگی می کند و از محیط پیرامون خود لذت می برد. اما وقتی بزرگ و بزرگ تر می شود ، بخشی از انرژی خود را مصروف مرور گذشته یا نگرانی از آینده می کند. وقتی مشغول کارش است ، به این فکر می کند که چه کار دیگری می تواند بکند که لذت بیشتری ببرد، یا به این فکر می کند که وقتی به خانه برسد ، چه کاری در انتظارش است. ذهنش همیشه مشغول دیدارها و گفت و شنودهایی است که قبلا با دوستانش داشته است. هنگام غذا خوردن ، همیشه حواسش به جاهای دیگر پرت می شود و در نتیجه از مزه غذا غافل می ماند. حس می کند زندگیش از یک سلسله کارهای نامعین و مبهم، پروژه های ناتمام و اهداف و آرزوهای ناممکن پر شده است.
الف) حضور در لحظه حال:
اولین بخش از راه حل، حضور در زمان حال است؛ یعنی تمرکز روی آنچه همین الان در جریان است. این یعنی قدردانی و ستایش از موهبتهایی که هر روز و در این لحظه به ما ارزانی می شود. وقتی حواست کاملا به کاری که انجام می دهی باشد، ذهنت این طرف و آن طرف نمی چرخد و شادتر خواهی شد. در این صورت فقط سرگرم اتفاقی هستی که در آن لحظه خاص در جریان است. حتی در سخت ترین موقعیت ها ، وقتی شما روی آنچه در آن لحظه ، خوب و مطلوب است تمرکز می کنید، شادتر و سرزنده تر می شوید و انرژی، اعتماد به نفس و جرأت لازم برای رویارویی با آنچه در آن لحظه مطلوب نیست را پیدا می کنید.
بیشتر موقعیت ها ترکیبی از بد و خوب ، درست و نادرست، و مطلوب و نامطلوب هستند. بستگی دارد چگونه به آنها نگاه کنی. هرچه بیشتر منفی ها را زیر ذره بین قرار دهی و آنها را ببینی، انرژی و اعتماد به نفس خودت را بیشتر از دست خواهی داد.
ب) فراگیری از گذشته:
هر زمان حس کردید در زمان حال ، خوشحال نیستید یا با عدم موفقیت روبرو شده اید ، وقتش رسیده از گذشته بیاموزید یا برای آینده برنامه ریزی کنید.
رها کردن گذشته اگر چیزی از آن نیاموخته باشی ، مشکل است. به محض اینکه از آن درس بگیری و اجازه دهی دست از سرت بردارد ، در حقیقت ، زمان حالت را بهبود بخشیده ای.
بسیاری از مردم هیچگاه از خود نمی پرسند که اگر به تجارب گذشته نگاه می کردند و از اشتباهاتشان درس می گرفتند ، اکنون کجا بودند و چه وضعیتی داشتند؟ نتیجه این شده که یا خیلی کم یا هیچ چیز از گذشته یاد نگرفته اند. بنابراین همان اشتباهات قبلی را تکرار می کنند. در این صورت زمان حالشان هم درست مانند گذشته شان می شود.
همانطور که شخص نباید در گذشته هایش زندگی کند- چون حضور در زمان حال را از دست می دهد- به همان ترتیب هم ضروری است که از خطاهای گذشته اش درس بگیرد یا اگر در گذشته، خیلی خوب از عهده کارهایش برآمده و پیشرفتش رضایت بخش بوده است ، علتش را پیدا کند و بر مبنای آن ، موفقیت های امروزش را پایه ریزی کند.
برای فراگیری از گذشته، باید سه سوال از خودت بکنی و با صادقانه ترین و واقع بینانه ترین شکلی که می توانی به آنها پاسخ دهی:
1- در گذشته چه اتفاقی افتاد؟
2- من از آن چه درسی گرفتم ؟
3- اکنون چه کار متفاوتی می توانم انجام دهم ؟
در ضمن زیاد به خودت سخت نگیر. به خاطر داشته باش کاری که در گذشته انجام دادی ، بهترین کاری بوده است که به فکرت می رسیده و چون امروز بیشتر از گذشته می دانی ، بهتر می توانی عمل کنی. هر چه بیشتر از گذشته بیاموزی ، افسوس و اندوهت کمتر خواهد شد و بیشتر در زمان حال حضور خواهی یافت.
ج) برنامه ریزی آینده
همین طور که عاقلانه نیست در آینده زندگی کنیم و غرق در آینده شویم چون خودمان را به دام نگرانی و اضطراب می اندازیم ، به همان میزان هم اهمیت دارد برای این آینده برنامه ریزی کنیم.
برنامه ریزی به میزان بالایی ، حدس و گمان را از کارهای روزمره حذف می کند. در این صورت نقشه راهت را در دست داری؛ و این به تو فرصت می دهد تمرکزت را بر روی کارهایی بگذاری که لازم است امروز انجام دهی تا به آینده ای که فردا می خواهی برسی.
هرچه بیشتر برای به وقوع پیوستن رویاهای آینده ات برنامه ریزی کنی ، نگرانی و اضطرابت در زمان حال کمتر خواهد شد و آینده برایت شناخته شده تر می شود.
برای برنامه ریزی باید سوالات زیر را از خود بپرسید:
یک آینده فوق العاده، چه شکلی است ؟
من چه برنامه ای برای تحقق آن دارم؟
در حال حاضر چه کاری برای تحققش انجام می دهم؟
هر چه بتوانی تصویر واقعی و ملموس تری از آنچه آرزو داری در آینده برایت اتفاق بیفتد، در ذهنت ترسیم کنی و باور کنی که به دست آوردنش امکان پذیر است ، برنامه ریزی و ایجاد نقشه راه ، برایت آسان تر خواهد شد.
مهم ترین مسئله این است که امروز برای تحقق آن آینده فوق العاده ، کاری انجام دهی؛ حتی اگر تصور کنی آن کار خیلی کوچک است.
در این صورت احتمال اینکه وقتتان را روی موارد کم اهمیت بگذارید یا مواردی را که نیازمند توجه و دقت عمل هستند ، نادیده بگیرید ، کم خواهد بود.
هدفمند زندگی کردن یعنی اینکه نه تنها بدانی چه کار می کنی بلکه علت انجام آن کار را هم بدانی. یعنی برخاستن هر روزه و دیدن اینکه نتیجه عملکرد تو چه معنایی می تواند برای خودت و دیگران داشته باشد. موفقیت یعنی رسیدن به حداکثر توانمندی خود و پیشروی به سوی اهداف متعالی.

۱۳۸۶ اسفند ۲۶, یکشنبه

تبلیغات انتخاباتی و تفکر سیستمی

با توجه به برگزار شدن انتخابات مجلس، اکنون می توان با حساسیت زایی کمتری ، تبلیغات انتخاباتی کاندیداها و برنامه ها و شعارهای آنها را تحلیل و نقد نمود.
با تحلیل محتوی برنامه های ارائه شده توسط کاندیداها می توان برنامه های ارائه شده را در چند گروه تقسیم نمود:

الف) برنامه هایی که صرفاً رفع یک مشکل(که خود غالباً معلول عوامل دیگری است) را بدون ارائه راه حل مشخص، وعده می دهند. به عنوان مثال، چند نمونه از این نوع شعارها ارائه می گردد:

  • "تلاش جهت رفع بیکاری و کنترل تورم و گرانی و توسعه رفاه اجتماعی"
  • "مبارزه ریشه ای با فقر و فساد و تبعیض"
  • "تلاش برای پیگیری مطالبات کارگران و کارمندان و بازنشستگان"
  • "تلاش برای رفع موانع اشتغال ، ازدواج و مسکن جوانان"

این برنامه ها صرفاً وعده رفع مشکلاتی مانند اشتغال و... را می دهند. در چنین برنامه هایی، مشخص نیست که کاندیدا با چه مکانیزمی می خواهد مشکل را رفع کند و حتی مشخص نمی کند که به اعتقاد وی ، علت یا علل این مشکل کدامند. این نوع برنامه ها در بهترین حالت می توانند اولویت مشکلات جامعه را از دیدگاه کاندیدا ارائه دهند که این هم به دلیل کلیشه ای و طولانی بودن این لیستها ، وجود ندارد. برای جذب آرای همه اقشار جامعه ، تلاش می کنند مشکلات همه اقشار را در لیست خود بگنجانند که لیستی انباشته از مطالبات مردم را شامل می گردد. بنابراین این نوع برنامه ها فاقد ارزش بوده و فقط نشانه ناآگاهی یا عوام فریبی کاندیدا هستند. به دلیل تکرار شدن این سناریو در گذشته ، کارایی خود را از دست داده و عموم مردم به چنین وعده هایی به صورتی تمسخرآمیز نگاه می کنند.

ب) برنامه هایی که صرفاً بیانگر متدولوژی تحقیق و حل مسئله هستند. به عنوان مثال:

  • "بررسی نیازها و مشکلات حوزه انتخابیه و ارائه طرح هایی برای برآورده نموده آنها"
  • "تلاش و پیگیری مستمر برای وصول اعتبارات استانی و جذب اعتبارات ملی برای استان"
  • "تلاش در زمینه وضع قوانین و مقررات مورد نیاز جامعه"
  • "دفاع شجاعانه از منافع و مطالبات مردم"

این نوع از برنامه ها ، هیچ چیزی در مورد دیدگاه ها و اهداف کاندیدا منتقل نمی کنند. البته بی برنامه بودن او را به خوبی نشان می دهد.

ج) برنامه هایی که صرفاً برای نام بردن از یک قشر خاص برای جذب آرای آنها آورده می شود

  • "دفاع از طرح ها و لوایحی که به نفع روستائیان عزیز باشد"

از دیدگاه تفکر سیستمی ، می توان گفت در برنامه هایی که توسط کاندیداها ارائه می گردد، حداقل باید نکات زیر رعایت شده باشد:
(1) فهرست نمودن مشکلات و مطالبات مردم، تنها ارزشی که می تواند داشته باشد ، تعیین مشکلاتی است که اولویت بیشتری دارند. شرط لازم برای وجود این ارزش ، محدود بودن لیست مشکلات ارائه شده از طرف کاندیدا، است.
(2) در مرحله بعدی کاندیداها می توانند علت یا علل یا مکانیزم های ایجاد کننده مشکل را (از دیدگاه خود) ارائه نمایند. یعنی ساختاری (شامل عوامل و روابط بین آنها در طول زمان) که موجب ایجاد این مشکل شده است ، را از دیدگاه خود مشخص نمایند.
(3) آخرین مرحله نیز ارائه نقاط اهرمی برای رفع یا کاهش مشکل می باشد. منظور از نقاط اهرمی ، نقاطی است که با اعمال تغییر در آنها ، بیشترین بهبود با کمترین تلاش و منابع مصرفی ، به دست می آید. دوران انتخابات در صورتی می تواند سازنده و مفید باشد که تلاش کاندیداها در راستای شناسایی و ارائه این نقاط اهرمی قرار گیرد.

البته از اکثر کاندیداهای مستقل (به دلیل محدودیت در بضاعت فکری، مالی و...) نمی توان انتظار شناسایی و ارائه نقاط اهرمی را داشت. بنابراین نقش احزاب پررنگ می شود که باید مدتها قبل از انتخابات دست به کار تحقیق و تفکر شوند تا بتوانند نقاط اهرمی را از دیدگاه خود ارائه دهند. متأسفانه چنین کارکردی در جامعه ما وجود ندارد. بنابراین انتخاب کاندیدای بهتر، کاری بسیار دشوار و حتی غیرممکن خواهد بود و این جاست که معیار انتخاب، نه برنامه و اهداف کاندیدا بلکه چیزهای دیگری خواهد شد.